آخرین روزهای خانه داری مامان
چقدر زود تموم شد! ٦ ماه مرخصیم رو میگم. ٦ ماه از بهترین روزهای زندگیم که کنار همسرم در خدمت باارزشترین هدیه خدا بودم.از فردا باید برم سرکار و نوگلم رو کمتر می بینم.
امیدوارم بتونم تحمل کنم.آخه خودتون می دونید که من پاسارو چقدر دوست دارم.....................
ولی باید دیگه خودمو آماده کنم.پارساروهم همینطور.آماده برای اینکه هشت ساعت در روز رو از هم دور باشیم.از فردا که برم سرکار قند عسل رو مامانی نورا نگه میداره. البته به خاطر پیشی ناز خاله پردیس که تو خونشونه.مامانی نورا میاد خونه ما.اینطوری بهترم هست چون پسری اتاق خودش رو خیلی دوست داره و سرش گرم میشه.مخصوصا با نقاشیهای روی دیوار.
حالا چند تا عکس براتون می گذارم از گل پسرم که همه رو ٢ روز آخر مرخصیم ازش گرفتم.
عکسا جدیده جدیده...................
قربون اون قدو هیکل و قیافت بشم عزیز دل مامان
پارسا در حال خوردن توپ اسفنجی.
اوم م م م م م م م م .
پارسا خسته از انجام کار بیهوده.
پس چرا نشد؟؟؟؟؟؟؟
ودر آخر پارسا در حال گوش کردن به نصیحتهای هاپو.
توپ که خوردنی نیست.
اینم عکس پسر مامان کاملا تابستونی
اینجا هم پسری آماده رفتن به خونه مامانی پریه.
واما عکس از خواب آقا پارسا
اینجا پسرم واقعا مثل فرشته ها خوابیده.شب بخیر فرشته کوچک خوشبختی من.خوب بخوابی گل پسرم.بوس .بوس.بوس
اینجا هم خواب ظهر پارسا است که برای اولین بار بدون کمک من خوابید.گذاشته بودمش تو تختش که آهنگ آویز تختش رو گوش کنه . وقتی اومدم بهش سر بزنم دیدم خوابش برده.پسرم مرد شده .داره سعی میکنه در نبود مامان رو پای خودش باشه .آفرین قشنگم.خوابای خوب ببینی.
دوست جونا دیگه عکسی ندارم .بازم با عکسای پسری میام. فعلا بای بای.