بهترین هدیه خدا

عزیزدلم اینبار برای جشن چهارماهگیت 1 روز پیشواز رفتیم .آخه فرداش باید می رفتیم تا واکسن بزنی و کی دیگه بادرد واکسن حوصله جشن داره.البته بگذریم که شما یه شب قبل هم حوصله نداشتی. این دفعه برای ماهگردت یه مهمون کوچولو هم داشتیم .پسر خاله مهناز که اسمش ایلیاست. ایلیا کوچولو 5ماه و نیم از شمابزرگتره. چهارماهگیت مبارک زیباترینم ایشون دوست کوچولوت آقا ایلیاست فردای مهمونی بابایی شمارو ازخواب با مهربونی بیدارکرد و آماده شدیم که بریم برای واکسن.مامانی میدونم که واکسن درد داره ولی برای سلامتی شما لازمه پسر گلم.خیلی خوش اخلاق بودی ولی وقتی خانم دکترواکسن شمارو تزریق کرد جیغی کشیدی که حد نداشت . اما اینقدر آقا بودی که زود آروم شدی بر...