اولین روز مهد
سلام سلام.
بالاخره پسرک شیرین زبونم رو مهد کودک ثبت نام کردم.اگه یادتون باشه تو پستای قبلی نوشته بودم که میخوام از اول اسفند اسمش رو مهد بنویسم .برای رزرو باید 2 ماه زودتر میرفتیم .برای همین به همراه آقا پارسا و مامان نورا رفتیم به مهد .پارسا جونم رو فرستادم سمت وسایل بازی تا ببینیم چی کار میکنه.اولش گفت مامان(البته منظور از اولش 1 دقیقه اول است) باهم سمت اتاق بازی رفتیم.خاله پروانه که مربیشون بود به من اشاره کرد که برو تا ببینیم چی کار میکنه.رفتن هماناو فراموش کردن من هم همانا
پارسا انقدر از اون اتاق و وسایلا خوشش اومده بود که اصلا سراغی از من نگرفت.نیم ساعت بعدکه رفتم دنبالش چسبید به خاله پروانش و گفت بازی .هم خیلی ناراحت شدم و هم خوشحال. ناراحت از این جهت که یعنی پارسا انقدرراحت منو یادش رفت و خوشحال از اینکه حالا سرکار خیالم یک کم راحته که حداقل اونجارو دوست داره.مدیر مهد گفت بذارید تا ظهر اینجا باشه و با بچه ها نهار بخوره.منم قبول کردم ورفتم با مامان نورا یک کم خرید.وقتی برگشتم باز هم پارسا نیومد و میگفت بازی .یک کم دیگه منتظرش شدم تا موقع خواب بچه ها . خدارو شکر اون موقع یاد من افتاده و بالاخره اسم مامان رو به زبون اوورده.اما به خاطر این شدت علاقه بعداز مشورت با آقای پدر پارسا از اول دی ثبت نام شد. روز دوشنبه که تعطیل بود هی وسایل مهد کودکش رو که آماده کرده بودم دنبال خودش میکشید و میگفت خاله پروانه بازی.
سه شنبه صبح وقتی از خواب بیدارش کردم و گفتم میخوایم بریم مهد به سرعت ازجاش بلند شد و کیفش رو برداشت با همون قیافه خوابالو رفت جلوی در وگفت بریم. بعدحاضر شدیم و به همراه باباش به شمت مهد رفتیم که دیدیم ای وای به علت آلودگی هوا مهدکودک ها 2 روز تعطیله.
حالا مگه میشد پارسارو ساکت کردو به خونه برد.همین جور گریه میکردو میگفت بازی. رفتیم خونه مامان نورا و دوباره زحمت نگهداریش افتاد گردن مامان نورا . ولی انقدر گریه کرده بود که مامان نورا مجبور شد آقارو 8 صبح توی سرما ببره بیرون تا یه کم ساکت بشه.حالا باید منتظر شنبه بشیم برای رفتن به مهد .
اینم از گل پسرم در روز اولی که آماده شده بود تا بره: