سفر قشم از زبون پارسا
از يك ماه قبل تصميم گرفته بوديم كه براي تعطيلات عيد بريم به قشم تا هم از جاهاي ديدنيش ديدن كنيم و هم براي من خريد كنيم.اما من توي اين مسافرت يه كاري كردم كه نه از جاهاي ديدنيش مامانم اينا چيزي بفهمن و نه از خريد .البته بگما از قصد نبود چون هم سرما خورده بودم .هم دندونم تاول زده بود و داشت در ميومد و هم مشكلات شخصي داشتم كه مامان اينا هم خبر نداشتن ازش و بابت تمام اين مسائل فقط و فقط گريه كردم.شبها تا صبح چند بار بيدار مي شدم و گريه ميكردم.غذا نمي خوردم؛فقط شير اونم نصفه نصفه. توي كالسكه به هيچ عنوان راضي نمي شدم كه بشينم حتي براي لحظه اي؛سر ميز صبحانه و ناهارو شام خيلي اذيت كردم و نمي ذاشتم مامان و بابا باهم غذا بخورن؛توي هوا پيما كه ديگه هيچي ...رفتنه خواب بودم ولي برگشتنه كاري كردم كه تمام مسافرا به فكر ساكت كردن من بودن .خلاصه بگم اصلا تو اين مسافرت بچه خوبي نبودم .مي دونم كه مامان اينا منو مي بخشن.منم قول مي دوم توي سفر بعدي جبران كنم.اما خوب بعضي وقتها هم ميخنديدم(البته خيلي كم پيش ميومد)كه مامان ازم سريع عكس مي گرفت:
اينجا توي فرودگاه تهران در انتظار پرواز هستيم:
لابي هتل وقتي كه من خيلي خستم و تازه از خواب بيدارشدم:
من در كنار خليج فارس:
روز اول بعد ازكمي استراحت رفتيم به پاساژ هاي قشم براي خريد.توي پاساژ يه كم شلوغ بود و من از شلوغي خسته شدم براي همين اومديم بيرون از پاساژ براي استراحت:
روز بعد رفتيم به ديدن جزيره هنگام؛جنگل حرا؛جزيره ناز؛غار خوربس.توي قايق كه ميرفتيم ساكت بودم ولي اصلا توي صف ايستادن رو دوست نداشتم.
وقتي قايق تند ميرفت به خاطر صداي موتور زير دست بابام قايم مي شدم:
روز آخر بهم خوش گذشت چون رفتيم بالاي سيتي سنتر به يه خانه كودك كه خيلي دوست داشتم؛به خاطر خنده هاي من به مامان اينا هم روز آخر خوش گذشت:
اينم از سفر قشم