پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

اولین شمال 94

اوایل اردیبهشت به همراه خاله نغمه(دخترخاله مامان)و عمو کیوان و ژیوان کوچولو و البته مامان نورا رفتیم شمال.جاتون خالی .خیلی خوش گذشت.سفر خیلی خوبی بود. این هم عکسهای شمال: شکار لحظه ها: این هم دو تا شکوفه پشت درخت: الهی که من فداتون بشم.همیشه شاد باشید. ...
19 ارديبهشت 1394

نوروز94 و ایام عید

عید دیگری هم از راه رسید و خانواده سه نفره ما منتظر بهاری دوباره.... دوستای خوبم سال نوتون مبارک باشه . امیدوارم که سالی پر برکت داشته باشید.امسال چهارمین سالی بود که پارسا جونم کنار ما بود و عید مارو قشنگ تر کرده بود. از اونجایی که سال تحویل 2 شب بود من پارسا رو بعداز ظهر خوابوندم تا شب کنار ما سرحال باشه و سر سفره بشینه که همین هم شد. پارسا جونم آقاتر از هر سال کنار سفره هفت سین:   اینم پسرکم آماده برای رفتن به عید دیدنی: و اما پارسا ی خوشحال در حال باز کردن هدیه ای که مامان نورا زحمتش رو کشیده بود: این هم پارسا و ژیوان دوتا گل پسر فامیل در کنار هم: در ایام عید یک شب به برج میل...
31 فروردين 1394

تک پسرم در 38 ماهگی

گل پسرم 38 ماهگیت مبارک.مرد کوچک من دیگه داره بزرگ میشه .پسرم خیلی آقا شده.مهمترین و بزرگترین کارش توی این یکی دو ماه اخیر خوابیدن در اتاق خودش خیلی یهویی و با پیشنهاد خودش و خداحافظی با پستونک اون هم به اختیار خودش که گفت من دیگه بزرگ شدم بود. (پسرم ازت ممنونم که بدون دردسر مراحل بزرگ شدنت رو پشت سر می گذاری ) توی خونه تکونی هم خیلی کمک مامان کرد فقط اتاق خودش رو یه چندباری به هم ریخت که اونم ....(عیب نداره دیگه .اتاق بچه مال بچست ) واما عکسهای این مدت: اینجا پسرکم انقدر بازی کرد که بعداز ظهر به محض نشستن در ماشین نشسته بیهوش شد این هم یه عکس از پارسا در کلاسش واما پارسا در سبد ماشین هاش ...
22 اسفند 1393

37 ماهگیت مبارک

عشق من 37 ماهگیت مبارک .هفت بهمن ماه نمایشگاه کودک بود که به همراه بابا مجتبی رفتیم نمایشگاه . بد نبود .برای آقا پارسا دو دست لباس .یک کلاه مهندسی. یک هواپیما . یک لباس خروس و یک جامدادی خریدیم.به پارساکه خوش گذشت. به ماهم به خاطر خوشی پارسا خوش گذشت:   اینم آقا پارسا در لباس خروس: چندروز پیش رفته بودیم به دیدن خواهر ایلیا جون که تازه زمینی شده .قربونش برم من که انقدر ماشالا خانومه .پارسا و ایلیا حسابی باهم بازی کردن. به پارسا که خیلی خیلی خوش گذشته بود طوری که تمام راه تو ماشین می گفت من میخواستم پیش ایلیا بمونم. خاله مهناز هم خیلی خیلی با وجود دوتا بچه زحمت کشیده بود.دستش درد نکنه. این...
18 بهمن 1393

چهارمین شمال 93

پارسا جونم چند وقت بود هوس شمال کرده بود و هی می گفت بریم شمال .دوم بهمن ماه به همراه بابا مجتبی و آقا پارسا  رفتیم شمال.خیلی خوش گذشت جای همتون خالی . اینجا هم داخل هتله: آقا پارسا در انتظار صبحانه: پارسا در حال بررسی صبحانه: پارسا بعداز خوردن صبحانه: این هم موقع برگشت که تو جاده برف بود: ایشالا همیشه شاد باشی عزیزم. ...
16 بهمن 1393